آن قدر صفا كرد صفا از يادش رفت
آنقدر صفا كرد صفا يادش رفت قربان مونا رفت مِنا يادش رفت
بازار بزرگ مكه را ديد و دويد حاجی بغل خدا، خدا يادش رفت
*** با نيت حل مشكل مالی رفت با قصد فروش پسته و قالی رفت
در موسم حج دور خودش میگرديد حاجی به طواف خانه خالی رفت
*** با ياد خدا به كعبه بايد برويم با اهل صفا به كعبه بايد برويم
وقتی كه مسلمانی ما اينگونهست با قبلهنما به كعبه بايد برويم
*** تصميم گرفتهام كه صادق باشم با هر كس و ناكسی موافق باشم
هر روز مسلمانم و هر شب كافر چون ياد گرفتهام منافق باشم
*** آنقدر به رم رفت كه قم يادش رفت سرگرم پياله شد كه خم يادش رفت
از بس كه اشداء علی الكفار است ديگر رحماء بينهم يادش رفت
*** هنگام دعا دست نيازش پر شد با ذكر خدا دهان بازش پر شد
صد شاخه گل محمدی را له كرد تا شيشه عطر جانمازش پر شد
*** مأمور مقرب خدا عزرائيل كابوس تمام زندهها عزرائيل
ديروز پيامكی برايم داده است مشتاق زيارت شما عزرائيل
*** يك روز سر و كار همه با مرگ است يك چشم به هم زدن فقط تا مرگ است
اعلاميهام را زدهام قبل از فوت بامزهترين شوخی دنيا مرگ است
*** با سر به سؤالهای دينی خوردم از ته به جواب استالينی خوردم
فرق من و آدم نبی در اين است هر روز خدا سيب زمينی خوردم
*** هم ناز و ادا و هم بلا دارد عشق زيرا كه شروع و انتها دارد عشق
مثل همه مصارف روزانه تاريخ خريد و انقضا دارد عشق |
|
پنجشنبه 14 مهر 1390 - 2:26:58 AM